مرجعیت ما مگه ساده است؟

گناه من این بود آنچه را درک می کردم و می دانستم شعار های دروغی است و کارهای غلطی است برای اینکه قداست جمهوری اسلامی و قداست امام و روحانیت باقی بماند اینها را می گفتم و به مرحوم امام می نوشتم بلکه از آن جلوگیری شود ، ولی متاسفانه آقایان این حرفهای دلسوزانه را زور دیگری تفسیر می کردند ، من بنا را بر این گذاشته بودم که جمهوری اسلامی ات ، صداقت و رفاقت در کار است ، نه اینکه اغراض و اهداف و دستهای دیگری در کار است ، حالا می خواهند اسمش را سادگی بگذارند ، بگذارند
*گزیده ای از کتاب خاطرات آیت ا... منتظری

2 نظر:

ناشناس گفت...

خیلی خاطر خواه منتظری هستی؟؟؟؟

ناشناس گفت...

نمی دانم شاید ....

درباره من

.
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی ، تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد، کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاشکی لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
مشاهده نمایه کامل من

انباري وبلاگ