جهت ات را عوض کن!
موش گفت: "افسوس! دنیا هر روز کوچکتر می شود. در آغاز به قدری بزرگ بود که می ترسیدم؛ دویدم و دویدم و سرانجام وقتی دیوارهایی را در دوردست، در راست و چپ، دیدم شاد شدم. ولی این دیوارهای بلند به چنان سرعتی تنگ شده اند که من به همین زودی در اتاق آخر هستم و آنجا در گوشه تله ای قرار دارد که من باید تویش بدوم." گربه گفت: "فقط لازم است که جهت خودت را عوض کنی" و موش را بلعید.
*نوشته ای از فرانتس کافکا
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
- .
- کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی ، تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد، کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاشکی لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
0 نظر:
ارسال یک نظر