قشنگ ولی متاثر کننده!
ياد دارم در غروب سرد سرد مي گذشت از كوچه ي ما دوره گرد،داد مي زد:كهنه قالي مي خرم دسته دوم جنس عالي مي خرم،كاسه و ظرف سفالي مي خرم گر نداري كوزه خالي مي خرم اشك در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهي كشيد بغضش شكست اول ماه است و نان در سفره نيست اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟ بوي نان تازه هوشش برده بود اتفاقاً مادرم هم روزه بود خواهرم بي روسري بيرون دويد گفت:آقا سفره خالي مي خريد؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
- .
- کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی ، تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد، کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاشکی لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
5 نظر:
به به!
انصافا زیباست
خیلی زیباست و به قول خودت متاثر کننده!
مثل همیشه متن هات ناب و زیباست
مثل همیشه متن هات ناب و زیباست..
ارسال یک نظر