نگاهی آزار دهنده...
چندی است نه مجال و نه حال ِ به روز کردن دارم. در این گیر و واگیر سیاسی و اقتصادی هم نه دوست دارم مطلبی بخوانم و نه حوصله اش را دارم. از همه جا فقط دروغ ، دروغ و دروغ می شنوم. امروز وقتی خبر ِ برگزاری دادگاه افراد اصلاح طلب (یا به تعبیر دیکتاتوران: اغتشاش گران) را شنیدم بر حسب کنجکاوی سری به وب سایت ها زدم. با گذر از چند وب سخت متاثر شدم.
"محمد علی ابطحی" را که یادتان هست؟ رییس دفتر خاتمی و مشاورش. همان روحانی ِ تپلی که همیشه می خندید. آن روحانی که علاقه ی زیادی به قشر من و امثال من داشت. همانی که پا به پای تکنولوژی آمده بود تا به زبان خود ما با ما درد و دل کند و دلنوشته هایش را اینجا می نوشت. او اینک 40 روز است که بازداشت شده و پس از طی این 40 روز در مکانی به نام زندان ، روز دادگاه اش فرارسید تا مثلا به جرم او و سایرین رسیدگی کنند. دادگاهی رسوا و منزجر کننده که ارزش آن از آب بینی یک بز! در نزد ملت کمتراست. عکس اش را که دیدم، واقعا چند ساعتی منگ و خراب بودم. چهره ای لاغر شده و چشمهایی گود رفته که مخاطب را به شک کردن در شناخت او وا می دارد. چهره اش از خاطرم بیرون نخواهد رفت همانطور که چهره دیکتاتور های بزرگ از خاطرم نمی رود . چهره لاغر و تکیده این عزیز نشان از شکنجه ها و رنجهای روحی و جسمی است که به او روا داشتند. اصلا نشناختم اش ، هنوز هم عکس اش دیوانه ام می کند.این عکس را شوخی نگیرید ، دنیا ، دنیا حرف پشت سر این عکس وجود دارد. مسئله ، مسئله ی ساده ای نیست! نمی گوییم شکنجه جسمی ، ولی شکنجه روحی ، رنج روحی یک روحانی دیگر چرا؟ تو همانی سید؟ تو همان ابطحی ِ خوش قیافه و لطیف و خنده رو هستی؟ با او چه کرده اند؟ آخوندی که زیبایی های دین را می شناساند، اینک اسیر زشتی های ِ حکومتی دینی شده است. حکومتی که ترس از درزهایش جاری است. حکومتی که ازترس قلم ، الله اکبر ، sms ، موبایل ، اینترنت ، سایت ، فیلم و هزاران کوفت و زهر مار دیگر جایش را خیس کرده و چنان برخوردی با فرزندان اش می کند که گویی چندین سال است به خون آنها تشنه بوده است! واقعا نمی توان تحمل کرد که شخصی بی دفاع، در جایی محصور باشد و من و امثال من، اینجا زیر ِ باد ِ کولر لمیده باشیم. سیدی که خیانت به رفیق و دوستان ِ مخلص دیرینه اش توهمی است که اعتراف گیران اسیر آن شده اند. بیایید فریب نخوریم ، این حرفها واقعا حرف های ابطحی نیست. گرچه نمی توان منکر نوازشها و رأفت اسلامی شد. تمامی این اعترافات ساختگی برای منحرف کردن و برگزاری تنفیذ و تحلیف در سکوت است! چرا قبل از اینکه دادگاه کذایی به پایان برسد خبرگزاری بی شرمی مثل فارس آخرین اخبار را مخابره می کرد؟ چرا قبل از قرائت متن کیفر خواست ، خبرگزاری مذکور متن را بر روی وب سایت اش قرار داده بود؟ چرا خبری از خبرنگاران ِ خبرگزاری ها و نشریات ِ اصلاح طلب در جلسه نبوده ؟ چرا محاکمه غیر منتظره و بدون اطلاع رسانی ِ قبلی انجام گرفته است؟ تمامی این چرا ها آزارم می دهد. از همه بیشتر وقتی به عکس زمان آزادی ابطحی نگاه می کنم ، آن نگاه ِ خاص اش در عکس اولی آزارم می دهد. برادر بگو ، هرچه دل ِ سنگشان می خواهد بگو! شرمی از ملت نداشته باش. ما همه معنی معرفت را می دانیم و درک کرده ایم. برای آزادی ات دعا می کنم... .
***
چند روز دیگر تا تنفیذ "دست نشانده" ی ملت! باقی مانده. خروج سید حسن خمینی و برخی از مراجع شجاع پتک بزرگی بود که بر سر خیلی از آنها اصابت کرد. در آستانه ی روز ِ نکبت فقط و فقط بایستی تکبیری از ته دل ها سر داد ، آنهم در خانه ی دل و نه بر بام ها و برای اعلام حضور ، فقط برای اینکه خدا بشنود.
***
چند روز دیگر تا تنفیذ "دست نشانده" ی ملت! باقی مانده. خروج سید حسن خمینی و برخی از مراجع شجاع پتک بزرگی بود که بر سر خیلی از آنها اصابت کرد. در آستانه ی روز ِ نکبت فقط و فقط بایستی تکبیری از ته دل ها سر داد ، آنهم در خانه ی دل و نه بر بام ها و برای اعلام حضور ، فقط برای اینکه خدا بشنود.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
درباره من
- .
- کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی ، تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد، کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاشکی لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
1 نظر:
و اما هنوز هم زمین می گردد...
ارسال یک نظر