تصویری از مردانی که بی نظیر بودند...

عکس بالا ، روایتی است از دوران طلایی ِ مردانی بزرگ که حالا فقط شاید تنی از آنها در حیات باشند. این تصویر مربوط به سال 1358 است و مجلس خبرگان قانون اساسی است. عکس اما عکسی است نادیده از دوه ای که ایران را بزرگترین شخصیتها و محبوبترین افراد اداره می کردند. حالا بیات زنجانی (همشهری ِ من) آیت الله شده و به نوعی شاید شجاعتی خاص پیدا کرده باشد. بنی صدر که حالا در فرانسه با عصایش مشغول پیاده روی است و از دور ناظرو منتقد شده است. بهشتی ، باهنر و طالقانی حالا دیگر راحت تر هستند. بزرگانی که تاریخ ایران کمتر نظیری مثل آنها به خود دیده است. چه بسا که احتمال منزوی شدن آنها و محصور نمودنشان توسط دولتمردان کنونی دور از ذهن نبود. حیف که امثال بهشتی ها تنها سرمایه خود ، عمرشان را به پای نهالی به نام انقلاب گذاشتند. حالا اما آن نهال درختی شده که فرزند بهشتی و امثال آن را می بلعد! چه نامرد شده است این زمانه... .
***
از چپ به راست: آیت الله بیات زنجانی - مرحوم آیت الله سیدمحمود طالقانی- ناشناس - شهید دکتر محمدجواد باهنر - بنی صدر - دکتر عباس شیبانی - شهید آیت الله دکتر سیدمحمد بهشتی (به نقل از نو اندیش)
***
آپدیت دوم: مخاطبی نظر گذاشته بود که بنی صدر اکنون در فرانسه است ، نوشته اصلاح شد. نکته ثانی این که آن خواننده ی محترم به کودتای ِ! سال 60 اشاره کرده بود مبنی بر این که بنی صدر از آن زمان تا کنون مشغول مبارزه علیه جمهوری اسلامی است. بنی صدر اگر مرد بود با عشوه های زنانه از مملکت اش خارج نمی شد و مانند سایرین پای اعتقادش می ایستاد. باید اشاره کنم که خیلی ها را دیده ایم که از دور دست ها مشغول مبارزاتی هستند که انتهای آن فقط شب نشینی هایی است که در خانه ای گرم و نرم همراه با استیک و مقداری شامپاین!. امثال این مبارزین را زیاد دیده ایم: شعبان بی مخ! صور اسرافیل ، فرح پهلوی و همان ولیعهد معروف. مبارزه ی واقعی را اما امثال منتظری با تحمل سالها محصور بودن ، صانعی با تحمل هزاران زخم زبان ، موسوی با تحمل بی عدالتی ، کروبی با تحمل تحقیر، انجام می دهند. نوشته ی بالا اصلاح شد ، اما عقیده ی من نه !

1 نظر:

Wein گفت...

سلام دوست عزيز
در مورد دعوتنامه بالاترين، مدتي هست كه امكان ارسال دعوتنامه كنسل شده|به محض فعال شدن، واستون ميفرستم.

درباره من

.
کاش می شد لحظه ای پرواز کرد حرفهای تازه را آغاز کرد کاش می شد خالی از تشویش بود برگ سبزی ، تحفه ی درویش بود کاش تا دل می گرفت و می شکست عشق می آمد، کنارش می نشست کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت کاشکی لبخندها پایان نداشت سفره ها تشویش آب و نان نداشت کاش می شد ناز را دزدید و برد بوسه را با غنچه هایش چید و برد کاش دیواری میان ما نبود بلکه می شد آن طرف تر را سرود
مشاهده نمایه کامل من

انباري وبلاگ